
پیش از سال ۱۷۹۶ میلادی، طرح جمهوریسازی توسط گروهی از وطنپرستان ایتالیایی به رهبری «فیلیپو جوزپه ماریا لودوویکو بووناروتی» (Filippo Giuseppe Maria Ludovico Buonarroti)، نویسنده و فعال سیاسی ایتالیایی، ارائه شده بود. ناپلئون آزادی عمل این گروه را محدود کرد؛ سپس رژیم جمهوری را در «لمباردی» (Lombardy)، واقع در شمال ایتالیا، برپا کرد؛ اما رهبران آنها را زیر نظر گرفت و در اکتبر همان سال، «جمهوری سیزالپین» (Cisalpine Republic) در شمال ایتالیا را شکل داد.
ناپلئون گروهی را نیز برای بازپسگیری کرس فرستاد که در آن زمان انگلیسیها آن را تخلیه کرده بودند. ارتش اتریش چهار بار برای آزادسازی مانتوا از کوههای آلپ پیشروی کرد؛ اما توسط ناپلئون بناپارت شکست خورد و در سال ۱۷۹۷ میلادی تسلیم او شد. اتریش و فرانسه صلح کردند و جنوب هلند به اتریش واگذار شد. فرانسه جمهوری لمباردی را به رسمیت شناخت؛ اما بعضی از سرزمینهای جمهوری ونیز را زیر سلطه خود درآورد.
اتریش در سال ۱۷۹۷ میلادی، تسلیم فرانسه شد
ناپلئون، جمهوریهای ایتالیای شمالی را تثبیت و سازماندهی و تبلیغات ژاکوبین-جمهوریخواه رادیکال در «ونیتیا» (Venita؛ از شهرهای ایتالیا) را تشویق کرد. بعضی از میهنپرستان ایتالیایی امیدوار بودند این تحولات بهزودی به تشکیل یک جمهوری ایتالیایی واحد و غیرقابل تقسیم منجر شود.
بناپارت از موفقیت سلطنتطلبان در انتخابات فرانسه در بهار سال ۱۷۹۷ میلادی ناراحت شد و به دایرکتوری توصیه کرد با آنها مخالفت کند. او ژنرال «چارلز پیر فرانسوا اوژرو» (Charles Pierre François Augereau)، فرمانده نظامی فرانسوی، را همراه چند افسر و سرباز به پاریس فرستاد تا از مخالفت علیه سلطنت فرانسه در چهارم سبتامبر ۱۷۹۷ میلادی حمایت کنند. چارلز قصد داشت سلطنتطلبان را از دولت و شوراهای قانونگذاری حذف کند تا از این طریق بر قدرت ناپلئون بیفزاید.

جنگ در دریا علیه انگلیسیها ادامه یافت و مسئولان دولتی فرانسه که قصد داشتند به جزایر بریتانیا حمله کنند، بناپارت را به فرماندهی ارتشی که در امتداد «کانال مانش» (English Channel؛ بین انگلیس و فرانسه) جمع شده بود، منصوب کردند. ناپلئون بعد از بازرسی سریع در ماه فوریه سال ۱۷۹۸ میلادی، اعلام کرد تا زمانی که فرانسه فرمانده دریا نباشد، نمیتواند عملیات انجام دهد.
ناپلئون پیشنهاد داد فرانسه با اشغال مصر و تهدید مسیر هند، به منابع مالی بریتانیا ضربه بزند. این پیشنهاد توسط «چارلز موریس دو تالیران» (Charles Morris de Talleyrand)، وزیر امور خارجه فرانسه، ارائه شد و مورد قبول هیئت مدیره قرار گرفت. آنها خوشحال بودند که از این طریق شاید از شر ژنرال جوان جاهطلب در فرانسه خلاص شوند.
قلعه بزرگ «هاسپیتالرز» (Hospitallers)، در اورشلیم در ۱۰ ژوئن سال ۱۷۹۸ میلادی اشغال شد و اسکندریه (شهر بندری مهم و دومین شهر بزرگ مصر) را در یکم ژوئیه طوفان فراگرفت؛ با این وجود، اسکادران (نیروی دریایی) فرانسوی در «خلیج ابوقیر» (Abu Qir Bay؛ در نزدیکی اسکندریه)، توسط ناوگان دریاسالار «هوراتیو نلسون» (Horatio Nelson)، افسر نیروی دریایی انگلیس، در نبرد نیل نابود شدند و ناپلئون در سرزمین فتح شده، محصور شد.

ترکیه که مصر را از آن خود میدانست، به فرانسه اعلام جنگ داد. ناپلئون برای پیشگیری از حمله ترکیه به مصر و تلاش برای بازگشت به فرانسه از طریق آناتولی، در فوریه ۱۷۹۹ میلادی به سوریه لشکر کشید؛ اما در شمال «عکا» (Acre؛ یکی از شهرهای سرزمین اشغالی) متوقف شد. ارتش فرانسه در بهار سال ۱۷۹۹ در ایتالیا شکست خورد و این شبهجزیره را رها کرد. این شکستها اوضاع فرانسه را ناآرام کرد.
نبرد نیل به اروپا نشان داد که ناپلئون شکستناپذیر نیست و بریتانیای کبیر، اتریش، روسیه و ترکیه، ائتلاف جدیدی علیه او تشکیل دادند.
در ۱۸ ژوئن ۱۷۹۹، کودتایی در فرانسه رخ داد که طی آن، میانهروها از میدان سیاست خارج و ژاکوبنها وارد قدرت شدند. وضعیت آشفته بود و مدیران جدید، متقاعد شده بودند که دیکتاتوری نظامی مانع احیای سلطنت میشود. ناپلئون در ۲۲ اوت ۱۷۹۹ با همراهانش مصر را ترک کرد و برای ساماندهی به اوضاع فرانسه در ۱۴ اکتبر وارد پاریس شد.

پیروزیهای فرانسه در سوئیس و هلند، خطر تهاجم را دفع کرد و قیامهای ضدانقلاب در داخل فرانسه شکست خوردند. ناپلئون به فکر کودتایی افتاد که از اواخر اکتبر، در حال برنامهریزی برای آن بود. کودتا در روزهای ۹ و ۱۰ نوامبر سال ۱۷۹۹ میلادی شکل گرفت و مدیران مجبور به استعفا شدند؛ شورای قانونگذاری را حذف و دولت جدیدی به نام کنسولگری تاسیس کردند؛ سپس چند نفر بهعنوان کنسول حکومت را به دست گرفتند؛ اما کنسولها بهتدریج استعفا دادند و ناپلئون بناپارت را ارباب فرانسه کردند.
برخی منابع به جنگی بین ناپلئون و عثمانی با عنوان نبرد «یافا» (Jaffa)، در سال ۱۷۹۹ میلادی اشاره میکنند. این درگیری نظامی بین ارتش فرانسه به رهبری ناپلئون بناپارت و نیروهای عثمانی به رهبری پاشا جزار (Ahmad Pasha al-Jazzar)، حاکم منطقه لبنان و فلسطین در نیمه دوم قرن ۱۸ و ابتدای قرن ۱۹ میلادی، شکل گرفت. نیروهای ناپلئون در سوم مارس سال ۱۷۹۹ میلادی، شهر یافا را که در کنترل عثمانی بود، محاصره کردند و ارتش ناپلئون کشتار عظیمی در این شهر به راه انداختند.

ناپلئون بناپارت ۳۰ ساله که کوتاهقد و لاغراندام بود، بر مسند قدرت فرانسه نشست. مردم شکست نیل و عکا را فراموش کردند و او را «همیشه پیروز» لقب دادند. آنها به ناپلئون اعتماد داشتند و امیدوار بودند با پایان دادن به بینظمی، صلح را به فرانسه بازگرداند.
کنسول جدید فرانسه، بسیار باهوش، سختکوش، خستگیناپذیر و در تصمیمگیری سریع بود؛ اما جاهطلبی بیپایانی داشت. او یک مرد انقلابی، یک فرد قرنهجدهمی و یک روشنفکر مستبد و فرزند واقعی اندیشههای «ولتر» (Voltaire)، مورخ و فیلسوف فرانسوی عصر روشنگری بود

ناپلئون هیچ اعتقادی به اراده مردم و مجلس نداشت و اراده استوار با حمایت سرنیزهها را قادر به انجام هرکاری میدانست. او درباره افکار عمومی معتقد بود هرطور که بخواهد آنها را شکل میدهد و هدایت میکند. با این دیدگاه، وی دیکتاتوری را بر فرانسه تحمیل کرد و قانون اساسی او توسط کارگزاران وی در ۲۵ دسامبر سال ۱۷۹۹ تنظیم شد؛ اما این قانون، به حقوق بشر توجهی نداشت و دولتمردان فرانسه در آن اشارهای به برابری انسانها نکردند.
در قوانین فرانسه، اختیارات زیادی به کنسول اول داده شد و همکاران او فقط نقش اسمی داشتند. او قرار بود وزرا، ژنرالها، کارمندان دولت، قضات و اعضای شورای دولتی را منصوب کند و در انتخابات اعضای مجلس قانونگذاری تاثیر زیاد داشته باشد؛ در حالی که آنها باید با رای عمومی انتخاب میشدند. ناپلئون یک همهپرسی برای قانون اساسی تشکیل داد و قانون اساسی وی با اکثریت قاطع در فوریه سال ۱۸۰۰ میلادی، به تایید مردم فرانسه رسید.
.